جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

شمال در زمستان

اصلا فكر نمي كردم كه وسط چله زمستان با دو تا فسقلي به مسافرت بروم... آن هم گيلاني كه ده روز پيش 2 متر برف باريده‌بود... اما خب فاميل است ديگر... عروسي مي گيرد و دعوت مي كند و نروي دلخور مي شود. حالا بعد از آن برف پرآوازه هوا بقدري خوب شده بود كه باورمان نمي شد اينجا همان جاييست كه هفته پيش يكدست سفيد بود و زندگي خود اهالي فلج شده بود... و من عاشق اون حس ميكس گرما و سرما هستم.... وقتي گرماي خورشيد و سرماي زمستان با هم دست و پنجه نرم مي كنند . هوايي مثل فروردين يا مهر... اما حالا وسط بهمن كياشهر هوايي دارد اينقدر لطيف... و سفر هم عالی بود. کوتاه و دلچسب و البته دو تا وروجک ها خیلی خیلی ماه بودند و خدا رو شکر همه چیز خوب بود. جانان...
29 بهمن 1392

شهركتاب بهمن‌ماه

  حالا ديگر جانان از مشتريان پروپاقرص شهركتاب است. شهركتاب ايران‌زمين يكي از جاهايي است كه جانان براي رفتن به آنجا هميشه اشتياق دارد.... از همان اول كه وارد مي شويم مي‌رود سمت كتابهايي كه خودش مي داند برايش مناسب است... بعد از كمي نگاه كردن به قفسه كتابها  يكي را برمي دارد و مي رود مي نشيند. بعد آن را باز مي كند و داستان سرايي شروع مي شود... گاهي آرام و گاهي هم بلند بلند شروع مي كند به خواندن قصه.... خواندن كه نه ... خلق قصه‌ از عكس هايي كه مي بيند... بعد كتاب را سر جايش مي گذارد و يكي ديگر را برمي دارد.... اما بعضي كتابها هم بعد از ديدن، راهي سبد مي شوند.... « اينو ديگه بايد بخريم!»   ...
27 بهمن 1392

آسمان آبي حق من است...

امروز آسمان تهران بعد از مدتها به لطف باران رحمت ديشب آبي بود و زيبا ! و خوشرنگي‌آسمان وقتي برايم زيباتر شد كه جانان سه و نيم ساله‌ام هم خيلي زود اين تفاوت را درك كرد... طفلكم تا به حال فقط در نقاشي‌هايش آسمان را آبي ديده و ابر را سفيد... اما امروز خيلي زود با ديدن آسمان گفت: «مامان ببين ابرا سفيدن....ببين آسمون آبيه! مي بيني؟» و من حالا مي فهمم كه چرا هميشه با اينكه آسمان را آبي مي كشد باز هم با شك مي پرسد: «مامان آسمون آبيه؟» كودكم فقط كمي آسمان آبي مي خواهد... كمي هواي تازه... كمي اكسيژن بدون سرب!   پي‌نوشت: خيلي وقت است كه اينجا چيزي ننوشته ام... نه اينكه حرفي نداشته ب...
9 بهمن 1392
1